محمد حسن حسامی محولاتی
طنز گوئی بی نظیر
کتاب رنگین کمان طنز نگارنده ی این سطور و مولف این کتاب مستطاب ساعت هفت روز هفتم مهر ماه ( ماه هفتم ) یک هزار و سیصد و هفت یعنی ساعت 7 صبح در روستای سرسبز
و حاصلخیز عبدل آباد محولات تربت حیدریه در خانواده ی نسبتا مرفه روحانی در میان هلهله و شادی بستگانم بدون اختیار خودم متولد شدم . بدون مشورت خودم اسم دراز محمد
حسن قاضی حسامی محولاتی را روی من گذاشتند که هنوز که هنوزه روی من مانده است و عزیزان و دوستان و آشنایان مرا به همین نام میشناسند .
پدرم مرحوم عباسقلی قاضی حسامی که روحانی و سخنگو و وکیل الرعایا ی روستا در مقابل خوانین زور گوی زمان بود و خط و ربط خوبی هم داشت .
در کودکی پدرم اصول و فروع دین و شکبات و سهویات و مقارنات نماز و اسامی دوازده امام و چهارده معصوم را به من آموخت . به طوری که در سن چهار سالگی اصول و فروع دین و اداب نماز و اسامی معصومین را میدانستم . و چندین سوره ی قران را حفظ بودم .
و وقتی برای مردم روستا میخواندم باعث تعجب آنها بود . بلخره به سن پنج سالگی به مکتب خانه ی روستا رفتم و کتابهای نصاب الصیان --ترسل--و صرف میرو جامع المقدمات را در مکتبخانه های جناب آخوند و آقا سید محمود که خدا رحمتشان کند با موفقیت خواندم و بعدا برای تکمیل معلومات به تربت حیدریه رفتم .
دیپلم ادبی را هم در این شهرستان گرفتم و دو سالی هم در مدرسه علمی معروف شیخ یوسفعلی تربت به کسب علوم قدیمه پرداختم که متاسفانه به خاطر شعر طنزی که گفته بودم و در میان طلبه ها توزیع شده بود ..مدرسین محترم مدرسه مرا از مدرسه اخراج کردند و من که تنها فرزند خانواده بودم و پدرم اصرار و آرزو داشت بعد از او مجتهد و پیشنماز و قاضی روستا شوم از خجالت و ترس از تربت بدون خبر و اطلاع خانواده ام به طهران فرار کردم .
در تهران بعد از مدتی سرگردانی و دربدری با کمک انسانی در سازمان حج و اوقاف استخدام و مامور خدمت در اوقاف مشهد شدم .
تا اندازعه ای خیالم راحت شد و طبع شعرم گل کرد .و اشعار طنز گونه ام توسط روزنامه ی خراسان که روزنامه ای وزین و در چهارده صفحه به طور یومیه منتشر میشد میفرستادم و چاپ میشد .
سال 1331 همکاری خودم را با روزنامه ی خراسان شروع کردم در این جا بود کم کم با نویسندگانی همچون مرحوم دکتر علی شریعتی -خسرو شاهانی -فخرالدین حجازی -دکتر قاسم رسا--ملکالشعرای بهار -.....اشنا شدم عده ای مرده و عده ای هم در قید حیاتند و همچون من با مشگلات دست و پنجه نرم میکنند .
همکاری با روزنامه ی خراسان هفده سال بود .
ازدواج ------------------------------عفت مظفری صبیه مرحوم حاجی محمد جعفر مظفری تربتی
---------------------چهار پسر ثمره ی این ازدواج به نامهای :
علیرضا ----محمد رضا -----غلامرضا --------عبدالرضا میباشد
هر چهار نفر تحصیلاتشان تا پایه ی دکتراو مهندسی در کشور انگلیس ادامه دادند.
-------------------در حال حاضر --------------------
اردیبهشت 1377 پسر بزرگم دکتر علیرضا با زن انگلیسیش و سه فرزندش در لندن و پسر کوچکم عبدالرضا با زن آلمانیش در آلمان و دو پسر دیگرم مهندس محمد رضا و مهندس غلامرضا در تهران خدمت گزار جامعه ی انسانی میباشند .
---------سال 1342 به تهران منتقل شدم و در سازمان حج واوقاف مرکز مسئول انتشار مجله وزین و پر محتوا ی معارف اسلامی شدم .
ضمنا :نماینده ی مرکزی روزنامه ی خراسان در تهران نیز بودم و بعد از ظهرها با مجله ی معروف فکاهی انتقادی توفیق با امضاهای مستعار قلقلکچی -بچه دهات -وح -قلقل -
محولاتی تا آخرین شماره اش همکاری مداوم و مستمر داشتم و بعد از انقلاب اسلامی مدتی با مجله ی طنز یاقوت و چند سال هم با مجله ی طنز فکاهیون تا آخرین شماره اش که تعطیل شد .با امضاهای مستعار مختلف همکاری بدون وقفه داشتم و از روز ظهور و تولد مجله گل آقای گل هم کم وبیش با این مجله شیرین و خواندنی همکاری داشته و دارم .
نوروز 1342 مجموعه ی شعر طنزی از من تحت عنوان ( کتاب مستطاب قلقلک ) در 5000 نسخه وسیله ی روزنامه ی خراسان در مشهد چاپ و منتشر شد .که فعلا نایاب است و یک نسخه اش را خودم دارم .