بچه که بودیم
کاش دلامون به بزرگی

کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
بچه که بودیم

حالا بارون از چشامون میاد
بچه که

همه چشمای خیسمون را می دیدند
بزرگ

هیچکس نمی بینه
بچه

تو جمع گریه میکردیم
بزرگ شدیم

بچه بودیم
همه را به اندازه 10 تا دوست داشتیم
بزرگ شدیم
بچه

قضاوت نمیکردیم همه یکسان بودند
بزرگ

قضاوتهای درست و غلط باعث سد اندازه ی دوست داشتنمون تغییر کنه
بچه که

اگر با کسی دعوا می کردیم یک ساعت بعد یادمون می رفت
بزرگ

گاهی دعواهامون سالها میمونه و آشتی نمیکنیم
بچه

بزرگترین آرزومون یک چیز کوچیکه
بزرگ

کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزهاست
بچه

درد و دلا را به ناله ای میگفتیم و همه میفهمیدند
بزرگ

درد و دل را به صد زبون میکیم کسی نمی فهمد
بچه که بودیم
تو بازیامون ادا آدمای بزرگ را در می آوردیم
بزرگ

همه اش تو خیامون برمیگردیم به بچه گی
بچه که بودیم / بچه بودیم / بزرگ شدیم / بزرگ که نشدیم هیچ / دیگر همون بچه هم نیستیم