نه.. نه!
گریه نمی کنم یک چیزی رفته توی چشمم!
به گمانم ...
یک خاطره است
//////////////////
خاطرات چوبهای خیسی هستند ، که با آتش زندگی ، نه میسوزند
و نه خاکستر میشوند . . .
///////////////////
خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم : فراموش ؛ یه چیزی ته قلبم خندید و گفت : یادمه.
///////////////////
باران آمد
به زندگی خندیدم
باران را دوست داشتم / صورتم را با آن شستم / غبار غم را پاک کردم
ناگهان بادی وزید و چنان سیلی محکمی به من زد ...
بر جای میخکوب شدم
لبخند بر لبانم خشگید
مات و متحیر شدم
با خود گفتم
باران را بهانه ی خندیدن مکن
که همین دوست داشتن زیباست
که همین دوست داشتن زیباست
///////////////////
گل را دوست داشتم
بویش کردم
اما پژمرد...
تعجب کردم !!!!!!
با خود گفتم
من فقط آن را بو کردم
چرا پژمرد ؟
گفت
آن را باعشق بو نکردی
بوی خوش را با نفرت و حسرت آمیختی
////////////////
غرق افکار خسته ی خودم بودم و می نوشتم
خودکارم عصبی شده بود تند تند می نوشت
گوئی می خاست زودتر تمام شود
نگاهم غرق نوشتن بود
پکی به سیگار زدم
خسته و درمانده بودم
در تفکر نوشته هایم غرق بودم که ناگهان...
آتش سیگار بر رو ی نوشته ام ریخت وآن را سوزاند
تازه متوجه شدم چقدر سوزناک نوشتم
///////////////
گرمی شعله ی شمع
باله پروانه بسوخت
شمع پرسید ؟
تو چرا دور و برم میچرخی
پروانه بگفت
سوخته دل بودم و راهی به جز این راه نماند
من که دل سوخته ام
بال به چه کارم آید
N--A
با احساس نوشتم
با احساس بخوان
با احساس اگه خواستی مسخرم کن
N---A