می گویند اگر دعای خیر مادر به همراه بچه باشد از تو آتش رد شود آتش خاموش می شود . این عین واقعیت است, i

زندگی میگذشت و مادر هر روز غمگین تر از روز قبل بود .  از فکر بیرون نمی آمد و دائم تو فکر بود . همیشه یاد گذشته میکرد و اشگ می ریخت .

یاد گذشته او را همیشه افسرده تر از روز قبل میکرد منم نمی دانستم چکار کنم . 

فقط تنها کاری که از دستم بر می آمد این بود کاری کنم که از این حس و حال بیرون بیاد . این کار من هم واسه چند ساعت بود بعد باز روز از نو روزی از نو

   --حرفهای مادر همه اش تکراری بود تکرار مکررات من بارها و بارها اینها را شنیده بودم و دیگه حفظ شده بودم .

کم کم به روز مادر نزدیک می شدیم می دانستم که بچه ها امسال هم مثل سالهای قبل هدیه نخواهند گرفت . چرا ؟ چون هر وقت بچه ها واسش هدیه میگرفتند پس میدادو میگفت :که من هدیه ی شما را نمیخاهم 

آنها از بس هر سال هدیه میگرفتند و مادر آن هدایا  را نمی پذیرفت خسته شده بودند . دل مادر را هیچ رقم نمی شد بدست بیاورند .

خود کرده را تعبیر نیست خودمان کردیم که لعنت بر همه ی ما

 اما من ...روز مادر امکان نداشت هدیه نخرم به بقیه هم میگفتم بخرید حالا قبول نکند شما وظیفه تان را به عنوان فرزند انجام دادید .

و از او قدر دانی کرده اید بگذارید بینداز دور یا پس بدهد . گل بخرید یا هر چیز دیگر

روز مادر فرا رسید و من استرس گرفته بودم رفتم و برایش  یک هدیه ناقابل و یک دسته گل خریدم و بوسش کردم و روز مادر را بهش تبریک گفتم

من اول صبح بیرون رفتم و هدیه خودم را گرفتم و به مادرم دادم اما ... اما زمانی که از خانه ی من رفت هدیه ی مرا با خود نبرد  بعد که گفتم چرا پس کادوئی که برایت خریدم نبردی بهانه اش این بود تنگ بود در صورتی که تنها چیزی که نبود تنگ .....نمی خواست ببرد

اما بچه های خود من ...

اون سال آرزو کردم که بچه ها برای من چیزی نخرند دلم نمی خواست بچه ها واسم هدیه بگیرند چون مادرم این جا بود و دلش میگرفت با این که خودش کاری کرده بود که بچه ها روز مادر چیزی دیگر نخرند اما با کمال تعجب چیزی دیدم که اگر تمام گنجینه های دنیا را به من میدادند این قدر ارزش برایم نداشت که بچه هایم انجام دادند . پسر و دخترم آن سال روز مادر هر دو با هم آمدند و دو دسته گل خریده بودند و هدایائی هم برای مادر بزرگشان خریده بودند و یک جعبه شیرینی  روی مادر بزرگ شان را بوسیدند و روز مادر را به او تبریک گفتند و هدایایشان را به او دادند

او به قدری از این کار بچه ها شاد شده بود که باور کردنی نبود .

من آن سال به بچه هایم افتخار کردم و برای هر دو شان آرزوی تندرستی و سربلندی کردم آن سال دل مادر بزرگشان را خیلی شاد کرده بودند 

و صد البته دل مرا

در خاتمه عرایضم میخواهم بگویم مال دنیا ارزش ندارد کاری نکنید که خدائی نا کرده دل مادرانتان را بشکنید . اگر شما هم مثل ما پدرتان را از دست داده اید تا زمانی که مادرتان زنده هست ادعای ارث و میراث نکنید  چون اگر خانه ای که سر شار از خاطرات است را از او بگیرید انگار نفسش را گرفته اید . آن خانه شاید برای شما ارزشی نداشته باشد  که این غیره ممکن است چون شما هم کودکی و نوجوانیتان را در آن خانه سپری کرده اید   برای مادرتان یک گنجه یک گنج  . بگذارید تا زمانی که مادرتان زنده است در خانه ای که خاطرات پدرتان را برایش زنده میکند زندگی کند

اگر عین ما بی عقلی کردید و دست به فروش خانه ی پدریتان کردید این را بدانید که اگر کاخ نیاوران را هم بخرید و به مادرتان هدیه دهید هرگز اون خونه که با شوهرش خریدند و صدها خاطره تلخ وشیرین دارند نخواهد شد . 

مادر ما را ببخش ...............

                      ما به تو خیلی بد کردیم .......

                                          روزت مبارک

اون خونه خونه ی عشق مادرم بود .

اون خونه خونه ی امید و  آرزوهای مادرم بود .

اون خونه جوانی مادرم بود

اون خونه بوی عشق و صفا میداد .

اون خونه خونه ی خاطرات تلخ و شیرین مادرم بود .

اون خونه خونه ی بود که آجر آجر اون را با هم گذاشته بودند

اون خونه خونه ی دسترنج تلاش پدر و مادرم بود

اون خونه خونه ی صفا بود جفا بود

اون خونه خونه بود

خونه ای بود که خاطرات پدرم در اون بود

اون خونه سرمای زمستان را لمس کرده بود

اون خونه گرمای تابستان را حس کرده بود

اون خونه خونه ی بود که زیبائی پائیز  قشنگی بهار را برای مادرم به ارمغان آورده بود

اون خونه خونه نبود مملو از خاطره بود

ما چه کردیم ؟

اونو  رو سر مادرمون خراب کردیم

 فروش اون خونه مادرمونو ازمون گرفت با این  که زنده بود

ای کاش دستمان میشکست و آن دفتر ثبت را امضا نمی کردیم          ثبت با سند برابر است