عاشقانه
چه عاشقانه است این روزهای ابری
چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران
چه عاشقانه است شکفتن گل های عقاقی
چه عاشقانه است قدم زدن در سرزمین عشق
چه عاشقانه زیستن را دوست دارم
چه عاشقانه لالائی گفتن را دوست دارم
چه عاشقانه نوشتن را دوست دارم
چه عاشقانه سرودن را دوست دارم
چه عاشقانه اشگ ریختن را دوست دارم
چه عاشقانه خندیدن را دوست دارم
دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار بهترین و عاشقانه ترین کسانم ...
و من عاشقانه میگریم ...
عاشقانه میخندم ...
عاشقانه مینویسم و عاشقانه
در سکوت تنهائیم می میرم
////////////////
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته
اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: “تمام سعی ام را می کنم…
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد