خدایا
نه آنقدر پاکم که کمکم کنی ...
و نه آنقدر بدم که رهایم کنی ...
خوبی یا بدی !!؟؟
میان این دو گم شده ام ...
هم خود و هم تو را ؟آزار میدهم ...
هر چه تلاش کردم نتوانستم آنی شوم که تو میخواهی...
هرگز دوست ندارم آنی شوم که تو رهایم کنی...
خدایا
بار خدایا ...
دستم به آسمانت نمیرسد ...
اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن...
//////////
روی دیوار دل خود بنویسید خدا هست ...
نه یک بار و نه ده بار.....که صدبا ربه ایمان و تواضع بنویسید
خدا هست
سرآن سفره ی خالی که پر از اشگ یتیم است
خدا هست
پشت دیوا رگلی پیرزنی گفت :
خدا هست
آن جوان با همه ی خستگی و در به دریها سر تعظیم فرو برد و چنین گفت :
خدا هست
کودکی رفت کنار تخته ....!
گوشه تیره آن تخته نوشت :
در دل کوچک من درد زیاد است ولی یاد
خدا هست
////////////
کاشگی عشق ما هم
عین گل آفتاب گردان بود
کاشگی
کاشگی ما هم فقط روی به سوی معشوق خودمون میگردوندیم ...
کاشگی دنبال آفتاب خودمون بودیم
///////////
قهرمان گلفی
وقتی مسابقه را برد
زنی به سویش آمد و گفت : بچه ام مریض است به من کمک کن وگرنه بچه ام میمیرد
او بلافاصله همه ی پولی که برنده شده بود را به او داد
هفته ی بعد یکی از مقامات ورزشی با او تماس گرفت و گفت :
خبر بدی برایت دارم
آن زن کلاه بردار بوده و اصلا ازدواج نکرده بوده که
بچه ای داشته باشد
قهرمان مشهور در پاسخ گفت :
این که خبر خوبیست
یعنی بچه ای مریض نبوده که در حال مرگ باشد
خدایا شکر
//////////////
در این عمری که میدانی
فقط چندی تو مهمانی
تو عاشق باش ...رفیقان را ...مراقب باش...
مراقب باش تو به آتی
دل موری نرنجانی ...
که در آخر تو میمانی و
مشتی خاک که از آنی
به نانی نان بده از در برایش
محبت کن به یاران زبانی
ولیکن یار جانی را نگه دار
به پایش جان بده تا میتوانی