قصه ی بره و گرگ خواهش میکنم این پست را حتما نظر بگذارید بعد از خواندن...



بره.............گرگ


در این وب من واقعیتی را از زبان دختر کوچکتر خانواده بیان کردم که بنا به دلایلی دنباله اش را نتوانستم بگذارم . ولی اکنون حال این مادر را برایتان میگذارم تا وقتی که اجازه دادند تک تک خانواده را به شما معرفی کنم . این واقعیت با عنوانی به نام مادر ما را ببخش بود که اکنون عنوان را عوض کرده و به نام بره و گرگ ...

حال این مادر را ...

با اجازه ی دختر کوچکش بیان میکنم .

/////

مادر

دلتنگیهای مادر تمامی نداشت

من میخواستم مادرم خوب نفرات اطرافش را بشناسد که اگر زمانی دوباره یاد این ناخلفان افتاد یادش بیندازم چه بر سرش آورده اند

مادر خسته بود به تازگی پسر کوچکترش بیست میلیون ضرر به او زده بود .

نمیدانم چرا ولی مادر تا این زمان لب به گلایه در نیاورده بود و هیچ شکایتی نداشت چرا ؟ که با پسر کوچکترش زندگی میکرد

دیگر بچه ها هم هیچ اعتراضی نداشتند چرا که میدیدند که مادرشان با برادر کوچکتر زندگی میکند و راحت است

اما :

یک روز وقتی به برادرم زنگ زدم که حال مادرم را بپرسم . با کمال تعجب دیدم که دارد بد جور به او ناسزا میگوید

خشگم زد باورم نمیشد که چنین حرفهائی را دارم میشنوم

صدای مادر هم از آن طرف شنیده میشد که حواله را به خدا میداد .

بسیار ناراحت شدم و با برادرم مشاجره کردم و او را  سرزنش میکردم تا این که :

مادرم با من تماس گرفت و گفت : دخترم بدادم برس دیگر نمیتوانم ادامه دهم.

با عروسش بحث کرده بود و به او گفته بود از خانه اش بیرون برود .

هراسان و ناراحت تلفن را برداشته و با همسر برادرم بد جور در افتادم

قرار بر این شد که همه ی ما دور هم جمع شویم و چاره ای برای مادر بیندیشیم .

وقتی همگی جمع شدیم . چهر ه ی بر افروخته شدن مادرم چنان به فکر فرو بردم که تا مدتها این چهر ه ی مادر لحظه ای از جلوی چشمم دور نمیشد

قرار بر این شد که برادر کوچک دیگر حقوق مادرم را نگیرد تا مبلغی برایش جمع شود تا برایش خانه ای اجاره کنیم

سه ماه گذشت

درست دهم آذر بود که مجددا تلفنم به صدا در آمد . برادرم بود

باز شاکی که بیایید تکلیف مرا روشن کنید

ما به خیال این که پولش را دست نزده و الان ده میلیون در حسابش است به راه افتادیم تا به صلاح تکلیف مادرمان را روشن کنیم .

وقتی از مادر پرسیدیم : که دیگر حقوقت را که دست نزده ؟

با کمال تعجب دیدیم که نه تنها حقوقش را خورده بلکه تازه از فروشگاه سه و نیم میلیون تومان  جنس برداشته و حقوق مادرم را به برجی هشتصد هزار تومان رسانده بود که این کفاف دکترش را هم نمیداد

در حالی که بسیار عصبانی شده بودم با پرخاشگری پریدم به او و گفتم چه طور پولهایش خوب است اما خودش بد ؟

تو چقدر بی وجدانی مرتیکه

مادر درمانده شده بود و مستاصل  نمیدانست چه کار کند .

مانده بو د ویلان تو خانه های این و آن

تازه فهمیدم که نقشه برای حقوق و عیدی و مزایای حقوقش  هم کشیده است .

دروغ میگفت که منم چند روز دیگر صاحبخانه ام بیرونم میکند چون که اجاره اش را ندادم و رهنی ام تمام شده همین روزا میندازتم بیرون ...

اولا الان سه ماه از آن روز میگذرد هنوز صاحبخانه نینداختش بیرون و این فقط نقشه بود که با پول این پیرزن بساط مسافرت عیدش فراهم شود که من این حیله اش را نقش بر آب کردم . چه طور؟

بشدت از این قضیه پریشان شدم و در صدد  چاره ای برای مادرم شدم

از دست این پسر و عروس چه طور نجاتش دهم ؟؟؟؟!!!!

نمیدانم چه بگویم اما :

همین قدر میدانم که هیچ کافری با مادرش چنین حرکت زشتی نمیکند

مادر را میتوان به روغن داغ داغی تشبیه کرده که قطره ی آبی  در آن بیندازید

چه جور جلز و پلز میکند ؟

مادرم این چنین شده بود .

بله عزیزان مادرم این چنین شده بود . این چندمین بار بود که مادرم را از لحاظ مالی ورشکست کرده بود . مادرم برایش خانه هم خرید که آن خانه هم به باد داد و مستاجر شد ...دریافتی مادرم سه و نیم میلیون تومان است اما الان فقط و فقط هفتصد تا هشتصد تومان برایش باقی مانده تا حالا کی قسطهایش تمام شود و مادرم حقوقش را کامل بگیرد .

خسته شده بودم . دیگر طاقت چنین رفتار با مادرم را نمیتوانستم بکنم . دست به کار باید میشدم  باید یک کار اساسی انجام میدادم

اما چه طور ؟

مانده بودم که چه کنم ؟

در فکر فرو رفتم تصور این که ممکن است مادرم در این سرما پایش بلغزد و زمین بخورد دیوانه ا م کرده بود . باید فکر چاره ای میکردم باید....

تا این که با مادرم تلفنی صحبت کردم و گفتم مامان موافقی برایت یک خانه اجاره کنم و ساکن شوی و از دست این حرف و حدیث ها راحت شوی ؟

این طوری خیال من هم راحتره و هیچ کس دیگر نمیتواند منتی بر سرت بگذارد

مادر گفت : موافقم

من هم راهی شدم

البته تا رسیدن من مادر چند خانه را دیده بود . و در نظر گرفته بود . وقتی رسیدم رفتم و خانه ها را دیدم ولی هیچ کدام مناسب مادرم نبود

چرا ؟ که خیلی بزرگ بودند و برای مادرم زیاد بود و ممکن بود مادرم وحشت کند

سویت کوچکی برایش گرفتم و قولنامه را نوشتم

بله عزیزان من خونه را گرفتم اما....

جالب این جا بود که مادرم تمامی اثاثش را بچه ها عین موریانه ریخته بودند و بعد از فوت پدرم همه را فروخته بودند

به را ه افتادم

تمامی وسایلی که باید برای یک زندگی تهیه شود را تهیه کردم گاز ..و.یخچال ....تخت ...دراور ....تلویزیون ...قالی .....

همه و همه وسایل را نو برایش فراهم کردم

همه چیز برایش مهیا و آماده شد . تماما از جیب خودم اما....

اما بعد از تهیه خانه و اثاثیه مادرم گفت من تنها نمیتوانم باشم ...

حالا باید چه کار میکردم ؟ مانده بودم

این همه تلاش من و برادر وسطی ام ....حالا این جاشا چه کار کنیم

برادرم گفت خود من شبها میام پیشت ...بچه ها هم همگی شان به ترتیب می آیند و سر میزنند

این طور برنامه ریزی شد و مادر موافقت کرد ...نا گفته نماند که خانه ای که اجاره کردم درست نزدیک برادرم بود به خاطر همین آن جا را گرفتم

اما...

نمیدانم چی شد ؟ با کمال تعجب دیدم که درست زمانی که همه باید کمک میکردند تا مادرشان را از دربدر ی نجات دهند این یکی برادرم هم بچه هایش طاقچه بالا گذاشتند و هیچکدام طی چیدمان خانه به هیچ عنوان سر نزدند

حالا من این وسط ماندم و یک خانه ی آماده ی زندگی با مادری که میگوید من تنها نمیتوانم زندگی کنم ؟؟؟!!!!!

حالا چه کنم ؟

منم کار و زندگی داشتم نمیتوانستم زیاد بمانم بایستی می رفتم

خدایا چه کار کنم ؟ این همه اثاث خریدم ؟ شدم مسخره ؟ خدا خودت کمکم کن

وقتی اوضاع را این چنین دیدم مجبور شدم مادرم را با خود به خانه ی خودم ببرم.

شایان به ذکر است که :

خواهر و برادرهایم تا پول جلو نگیرند یک قدم هم برای مادرشان بر نمیدارم . چرا ؟ چون اونقدر پول به برادر کوچکم داده بود که همه از دستش دلگیر شده بودند و

میگفتند مال پدری ما را همه و همه را به عزیز دور دونه اش داده حالا هم بکشه

شاید از جهاتی بچه ها حق داشتند اما نه دیگه تا این قدر

عوض این که همگی دست به دست هم بدهیم و مادرمان را از این خفت و خواری نجات دهیم تازه داریم شکوه میکنیم .

راستش ماندم چه کنم ؟

فعلا مادرم در خانه ی من است تا خدا چه بخواهد

تنها کسی که متضزر شده من بودم . مالی را گذاشتم اما ...

نمیدانم چه کار کنم و چه پیش خواهد آمد . فقط از شما عزیزان التماس دعا دارم ...همین

این قصه همچنان ادامه دارد .......