کیم من ؟ نشانه ای زغم به جا مانده ...حکایتی که از وفا مانده...منم که اشک و حسرت واهم به چشم شمع و شب چرا مانده
کیم من ؟ خودم هم نمی دانم ادمی بعضی اوقات در زندگی انچه را که به چشم خودش هم می بیند باور نمی کند باور کردنی هم نیست .
منم تنها در شهری بزرگ که تنها در کنجی نشسته ام در سکوت تنهاییم میگریم تنها با خود زمزمه میکند و تنها هم میمیرم
انچه را که میخواهم بنویسم نمی توانم کلامم بریده و صدا در گلویم خفه شده است . بغضی که در گلویم دارم
که هر ان منفجر میشود و کم مونده داد بزنم وبگویم خدایا چرا ?؟ چرا ? ؟چرا ? ؟به چه جرمی محکوم شدم ؟ چرا این چنین شد ؟ احه دردم را به که گویم ؟ به که اعتماد کنم ؟ نمی دانم ؟ مانده ام !!!چه کنم !!!
کلامم بریده وصدا در گلویم خفه شده است . چهره ای که رویش را غباری از غم پوشانده ---- ولی شادان وشنگول---
سر حال می خنده !!!
یعنی مجبوره بخنده ---خندهای تلخ ...می خنده ...خند ه ای تلخ خند هاش گریه بود گریه
گریه ای که تمامی نداشت ...... گریه ای که تمامی ندارد . انچه را باید گفت نمی توان گفت و انچه را می خواهم ---هرگز نمی توانم بدست بیارم هرگز--- هرگز--- هرگز
هیچوقت تکمیل نخواهم شد ...دست کمک به طرف چه کسی دراز کنم که هیچکس نمی تواند کمکم کند .
سکوت وتنهایی تمامی وجودم را تسخیر کرده است .کلام از گفتنش عاجز است از گفتن انچه در درونم میگذرد
شاید تقدیرم این است وسرنوشتم اینگونه باید باشد .
قطرات اشک از چشمم سرازیر شده است و هر چه سعی میکنم نمی توانم جلوشا بگیرم . خدایا به درگاهت چه
کردم که اینگونه مجازات شدم .زجر میکشم زجر ....میگویند شاهنامه اخرش خوش است . اما نه از اول اینگونه بوده و اینگونه خواهد ماند .... ایا سرنوشتم از روزه ازل اینگونه نوشتی ای خدا بزرگیتو شکر .....................................................................................................ادامه دارد