بهلول

بهلول

زیبا روی ---گشائه رو ----و خندان بود و بهلول هم هر سه این معنی را در بر دارد

در زمان خلیفه هارون الرشید 

نام اصلی او وهیب بن عمرو بود

در کوفه بزرگ شد و محل زندگی او را مردم با نام فارسی بهلول دانا مینامیدند

یکی از عقلای مجانین   سده ی دوم هجری  و معاصر هارون ارشید بود

از داناترین ها بود

خودش را به دیوانگی میزد تا  سخن حق را بدون ترس بر زبان بیاورد

همیشه   هارون و و خلفای دیگر از او موعظه میطلبیدند .

به او بهلول دانا ----بهلول مجنون کوفی ----یا ابو وهیب بن عمر وصیرفی کوفی  هم نسبت میدادند

بهلول  به معنای شاد و شنگول در عربی معنا شده است

در شهر کوفه ادب می آموخت و در همان جا خود را به دیوانگی زد

از این رو به او بهلول مجنون کوفی    هم میگفتند

او در سال 190 قمری در گذشت

اخبار و نوادر و اشعار زیادی به او منتسب است

بهلول را از شاگردان امام کاظم دانسته اند

او وقتی که خود را با هارون الرشید در معرض خطر میدید خود را به دیوانگی میزد

اما در مواقع لزوم به مردم پند و اندرز میداد

به بهلول مرد خندان نیز میگفتند

مقبره ی بهلول در بغداد است

و سنگ قبری به تاریخ 501 قمری  که بر روی سنگ قبرش لقب سلطان مجذوب نوشته شده است

 ------------

روزی هارون الرشید به بهلول گفت :

دوست داری سلطان شوی ؟

بهلول در جواب گفت :

نه هرگز

خلیفه پرسید چرا ؟

گفت : برای این که من با چشم خود مرگ سه خلیفه را دیده ام

ولی خلیفه تاکنون مرگ دو بهلول را ندیده است ...

------------

آورده اند

بهلول سکه ی ظلائی در دست داشت و با آن بازی میکرد

شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو رفت و گفت :

سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم

بهلول چون سکه های او را دید دانست که آنها از مس هستند وارزشی ندارند

 به آن مرد گفت به یک شرط قبول میکنم

اگر سه مرتبه با صدای بلند عر عر کنی مانند الاغ !!!

شیاد قبول کرد و مانند خر عرعر نمود

بهلول به او گفت :خوب الاغ تو که با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلاست

من نمیفهمم که سکه های تو از مس است

آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار کرد