با همان متری که دیگران را اندازه میگیری اندازه گیری میشوید ...
حکایت
گفته اند :
در نزدیکی ده ملا نصرالدین مکان مرتفعی بود که شبها باد میامد و فوقالعاده سرد میشد .
دوستان ملا به او گفتند :
ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آتکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی ما یک سور به تو میدهیم
و اگر نتوانی :
تو باید این کار را بکنی .
ملا قبول میکند . شب رفت و تا صبح به خود از سرما پیچید و سرما را تحمل کرد .
صبح آمد و گفت :
من برنده شدم ----من برنده شدم ----باید به من سور بدهید .
گفتند :
ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی ؟
گفت :
نه فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آن جا روشن است .
دوستان گفتند :
همان آتش تو را گرم کرده است بنابر این باختی و باید مهمانی بدهی
ملا قبول کرد ....
گفت فلان روز ناهار به منزل من بیائید .
دوستان یکی یکی آمدند اما نشانی از ناهار نبود
گفتند :
ملا انگار نهاری در کار نیست ؟
ملا گفت :
چرا ولی هنوز آماده نیست .
دو سه ساعت گذشت و خبری نشد
ملا گفت :
آب هنوز جوش نیامده برنج را درونش بریزم .
دوستان به آشپزخانه رفتند دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده و دو متر پائین تر یک شمع گذاشته است .
گفتند که :
امکان ندارد جوش بیاید با یک شمع و در چنین وضعی
ملا گفت :
چه طور از فاصله چند کیلومتری میتوانست مرا روی تپه گرم کند ؟
شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود .....