وقتی دلتنگم میخندم وقتی شادم میگریم !!!؟؟؟
ملانصرالدین
روزی ملا نصرالدین گفت : هر کسی از زن خود ناراضیه بلند شود . همه ی مردم بلند شدند جز یک نفر ....
ملا به آن مرد گفت :
تو از زنت راضی هستی ؟ آن مرد گفت :نه
ولی زنم دست و پا مو شکسته نمیتوانم بلند شوم !!!!!!
=========================
ملا نصرالدین
یک روز ملا خرش را گم کرد .....
موقع گشتن به دنبال آن یک گورخر پیدا میکند .
به آن گورخر میگوید :
ای کلک لباس ورزشی پوشیدی تا نشناسمت
==========================
دعوت ملا از خودش
روزی ملا بدون دعوت رفت به مجلس جشنی
یکی به او گفت :
جناب ملا -جناب ملا -جناب ملا !!!
ملا برمیگرده و بهش میگه چیه داد میزنی
ببخشید شما که دعوت نشده اید چرا آمدی ؟
ملا جواب داد :
اگر صاحب خانه تکلیف خودش را نمیداند من وظیفه خودم را میدانم
و هیچ وقت از آن غافل نمی شوم .
==============================
ملا به دوستش گفت :
خبر داری فلانی مرده ؟
دوستش گفت :
نه علت مرگش چه بود ؟
ملا گفت :
علت زنده بودن آن معلوم نبود چه رسد به علت مرگش !!!
=============================
به یکی میگن یک موجود نام ببر
میگه یخ
میگویند ...یخ
که موجود محسوب نمیشه !
در حالی که عینکش را پاک میکنه میگه
چرا من خودم بارها و بارها دیدم نوشتند یخ موجود است ....
=============================
ملا یک نفر را تو خیابان دید و از او پرسید :
شما علی پسر محمد رضا پاسبان نیستی که توی کرج سر کوچه چراغی مامور بود ؟
پسر گفت :
چرا ! ؟
گفت :
ببخشید ! پس مثل این که عوضی گرفتم
=====================
چند وقت پیش با بابام دعوام شد، دستشو برد بالا که
بزنه تو صورتم…!
منم یهو رفتم تو فاز هندی گفتم:
بزن بابا..!
بزن !
بزن بذار بفهمم که پدر بالا سرمه…!
بزن که بفهمم هنوز بی صاحب نشدم…!
بزن بابا!
ودر نهایت ناباوری بابام زد تو گوشم
=================================
رفتم دنبالِ خواهرم از دانشگاه بیارمش
برگشتنه گشت بهمون گیر داده ، میگه خانوم کى باشن؟
منم با حالت عصبانى میگم خواهرمه! مشکلى هست؟
بعد یهو خواهرم میگه :
جناب سروان دروغ میگه !!!
دوست دخترشم ؟؟؟؟
میگم دروغ میگه به خدا جناب سروان ؟
یارو هم مدارک ماشینُ گرفت گفت بیا کلانترى معلوم میشه!!
به خواهرم میگم مرض دارى مگه!!!!
میگه بریم کلانترى بعد بابا اینا بیان دنبالمون مامورِ ضایع بشه یه ذره بخندیم؟؟؟
=================================
یه بار رفته بودم درمانگاه آمپول بزنم،
یه دختره اومد آمپولمو بزنه،معلوم بود خیلی تازه کاره!
همینجوری که سرنگو گرفته بود توی دستش،لرزون لرزون اومد سمت من و گفت:
“بسم الله الرحمن الرحیــــم”
منم که کپ کرده بودم از ترسم گفتم:
“اشهد ان لا اله الا الله”!
هیچی دیگه…
انقدر خندید که نتونست آمپولو بزنه و خدارو شکر یکی دیگه اومد زد ..!
=================================
هشت صبح راه میافتم 8:30 میرسم
هفت و نیم راه میافتم 8:30 میرسم
هفت راه میافتم 8:30 میرسم
شش راه میافتم 8:30 میرسم
نصفه شب راه میافتم 8:30 میرسم
از معجزات تهران اینه هر ساعتی راه بیوفتی بیای سر کار هشت و نیم میرسی
===============================