نخستین روز زمستان یلدا گفته میشود ( از 30 آذر آخرین روز پاییز یا غروب آفتاب در اول دی )
یادمه اون قدیما
یادمه اون قدیما
یادش بخیر
گریم گرفت
اخ خدا ی بزرگ من
یادمه اون قدیما بچگیا عالمی داشت .
ما همه زیر کرسی وسطای رختخوا ب مونده بودیم منتظر
منتظره مادر بزرگ
غروب اولین روز زمستان
هرگز از خاطرم محو نخواهد شد . هرگز
مادر بزرگ خوبم همه را دعوت کرده بود خونه اش . اون بزرگ فامیل بود و حرفاش متین
میگفت بیایید باید میرفتیم باید باید بود هرگز روی حرف بزرگترها جرات نمیکردیم حرف بزنیم هرگز
من زودتر از همه به خانه ی مادر بزرگم رفتم . مادر بزرگ مشغول تدارک شام --چیدن میوه مخصوصا انار و هندوانه-آجیل ووو
مادر بزرگ آخر سر شروع کرد بساط کرسی را علم کردن هوا خیلی خیلی سرد بود اون زغالها را روی منقل گذاشت و آن را روشن کرد . من بغل آتش منقل ایستاده بودم تا گرم شوم . زغالها داشت سرخ سرخ میشد و آماده ی رفتن زیر کرسی ....
خیلی دلنشینه رفتن زیر کرسی خیلی ----ای کاش زمان تکرار میشد
بقیه ی ماجرا بماند برای شب یلدا
خاطره شیرین و جذابیه حتما دنبال کنید
ادامه دارد......