امیر کبیر این مرد بزرگ تاریخ ایران روزی که گریست ....
امیر کبیر
در سال 1264 واکسیناسیون به فرمان امیر کبیر در ایران آغاز شد اما :
با مقاومت مردم رو به رو شد . چرا ؟!
شاید تعجب کنید فالگیرها و دعا نویسها شابعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به
خون انسان میشود !!!
هنگامى که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیمارى آبله جان باختهاند، امیر بىدرنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد.
او تصور مى کرد که با این فرمان همه مردم آبله مىکوبند.
اما نفوذ سخن دعانویسها و نادانى مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند.
شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبى سرباز زدند.
شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مىشدند یا از شهر بیرون مىرفتند
روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که :
در همهى شهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سىصد و سى نفر آبله کوبیدهاند.
در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند.
امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت:
ما که براى نجات بچههایتان آبلهکوب فرستادیم.
پیرمرد با اندوه فراوان گفت:
حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مىشود.
امیر فریاد کشید:
واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادهاى باید پنج تومان هم جریمه بدهی..
پیرمرد با التماس گفت:
باور کنید که هیچ ندارم..
امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت:
حکم برنمىگردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود.
این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند.
روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گریستن کرد...امیر با صداى رسا گفت:
و مسئول جهل و نادانی این مردم ما هستیم ..
اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویسها بساطشان را جمع مىکنند.
تمام ایرانىها اولاد حقیقى من هستند و من از این مىگریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند