صدقه دهید
کفن بدون جیب است
مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین میاورد تا آن را برای عید قربان قربانی کند .
گوسفند از دست مرد جدا شد و فرار کرد .
مرد شروع کرد به دنبال کردن گوسفند تا این که گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد .
عادت مادرشان این بود که :
هر روز کنار در می ایستاد و منتظر میماند تا کسی غذا و صدقه ای برایشان بگذارد واو هم بردارد .
همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند .
هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد.
ناگهان همسای شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده
زن گفت :
ای ابومحمد خداوند صدقه ات را قبول کند .
او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .
مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز این که گفت :
خدا قبول میکند .
ای خواهرم مرا به خاطر کم کاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش .
بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت :
خدایا ازم قبول کن .
روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند .
کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده
گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد .
فروشنده گفت :
بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم .
مرد گوسفند را برد و سوار ماشین کرد .
برگشت تا قیمتش را حساب کند .
فروشنده گفت :
این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسالخداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم اگر گوسفندان زیادی
داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد .
پس این نصیب توست ...
صدقه را بنگر که چه زیباست !!!
صدقه دهید چونکه کفن بدون جیب است ....!