داستان قاضی شدن

دوستی با درجه ی تیمساری داستان قاضی شدنش را اینگونه تعریف میکرد که :

در سال 1350 هنگامی که با درجه ی سرهنگی در ارتش خدمت میکردم .

آزمونی در ارتش برگزار گردید تا افراد برگزیده در رشته ی حقوق عهده دار پستهای مهم قضائی در دادگاههای نظامی ارتش گردند .

 

در این آزمون من و 25 نفر دیگر با رتبه های بالای آزمون را کسب نموده و به دانشگاه حقوق قضائی راه یافتیم .

دوره ی تحصیلی یک ساله بود و همه با جدیت دروس را میخواندیم .

یک هفته مانده بود به پایان دوره که :

ناگهان دیدم دو نفر دژبان با یک نفر لباس شخصی که با ارئه مدرک کارشناسی خود را از پرسنل سازمان امنیت معرفی میکرد .

مرا البته با احترام دستگیر و به نقطه نامعلومی برد .

داخل سلول انفرادی انداختند !

هر چه از آن لباس شخصی پرسیدم علت بازداشتم  چیست ؟

چیزی نگفت !

فقط میگفت که :

ماموریم و معذور  چیز بیشتری نمیدانم !

اول خیلی ترسیده بودم .

وقتی به داخل سلول انفرادی رفتم و تنها شدم .

افکار مختلفی ذهنم را آزار میداد.

از زندان بان  خواستم حداقل خانواده ام را از نگرانی خلاص کنند که ترتیب اثری نداد .

مرا با نهایت غم و اندوه در گوشه بازداشگاه به حال خودم رها کرد.

 

آن روز شب شد و روزهای دیگر هم به همان ترتیب گذشت گذشت تا این که :

روز نهم در حالی که انگار صد سال گذشته بود سپری شد .

صبح روز نهم مجدا دیدم همان لباس شخصی به همراه همان دو نفر دژبان به دنبال من آمده و مرا با خود برده یک راست به اتاق رئیس دانشگاه

که درجه ی سرلشگری داشت.

افکار مختلف و آزار دهنده لحظه ای مرا رها نمیکرد و شدیدا در فشار روحی بودم .

 

وقتی به اتاق رئیس دانشگاه رسیدم  در کمال تعجب دیدم تمام همکلاسیهایم  با حال و روز مشابه من در اتاق هستند .

و البته همگی هراسان و بسیار نگران ...

 

وقتی همه ی دوستانم را دیدم که به حال و روز من دچار شده اند کمی جرات به خرج دادم و از بغل دستی خود آهسته پرسیدم .

دیدم وضعیت او هم شبیهه من است !

 

ناگهان همهمه ای بپا شد که ناگهان :

در اتاق باز شد و همگی ما بلند شدیم و ادای احترام کردیم .

 

رئیس دانشگاه با خوشروئی تمام با یکایک ما دست داد و در حالی که معلوم بود از حال و روز ما خبر دارد .

این چنین به ما پاسخ داد که :

هر کدام از شما که افسران لایقی هم هستید پس از فارغ التحصیلی ریاست دادگاهی را در سطح کشور به عهده خواهید گرفت و حالا این بازداشتی شما آخرین واحد درسی شما بود و بایستی پاس میکردید.

 

و در مقابل اعتراض ما گفت :

این کار را کردیم تا هنگامی که شما در مسند قضاوت نشستید قدرتمند شدید و قلم در دستتان بود از آن سوءاستفاده نکنید و از اعماق

وجودتان حال و روز کسی که محکوم میکنید درک کنید .

 

و بی جهت از روی عصبانیت -و یا مسائل دیگر کسی را بیش از حد جرمش به زندان محکوم نکنید !

در خاتمه نیز از همه عذر خواهی کرد و همه ی ما نفس راحتی کشیدیم .

 

بله ارتش قدیم این گونه کسی را قاضی میکرد .