روایت تنبل خانه ی شاه عباس
تنبل خانه شاه عباس صفوی
شاه عباس یک روز گفت:
خدا را شکر! همه اصناف در مملکت ایران به نوایی رسیده اند و هیچ کس نیست که بدون درآمد باشد.
سپس خطاب به مشاوران خود گفت: همین طور است؟
همه سخن شاه را تایید کردند.
اما وزیر عرض کرد:
قربانتان بشوم، فقط تنبل ها هستند که سرشان بی کلاه مانده!
شاه بلافاصله دستور داد تا تنبلخانه ای در اصفهان تاسیس شود و به امور تنبلها بپردازد.
بودجه ای نیز به این کار اختصاص داده شد.
کلنگ تنبل خانه بر زمین زده شد و تنبل خانه مجللی و باشکوهی تاسیس شد.
تنبل ها از سرتاسر مملکت در آن جای گرفتند و زندگی شان از بودجه دولتی تامین شد.
تعرفه بودجه تنبل خانه روز به روز بیشتر می شد، شاه گفت:
این همه پول برای تنبل خانه؟
عرض کردند:
بله.
تعداد تنبل ها زیاد شده و هر روز هم بیشتر از دیروز می شود!
شاه سرزده به صورت ناشناس از آن جا بازدید کرد .
دید تنبلها از در و دیوار بالا میروند و جای سوزان انداختن نیست !
شاه خودش را معرفی کرد. هرچه گفتند:
شاه آمده، فایده ای نداشت، آن قدر شلوغ بود که شاه هم نمی توانست داخل بشود.
شاه دریافت که بسیاری از این ها تنبل نیستند و خود را تنبل جا زده اند تا مواجب بگیرند، پس به کاخ خود رفت و مساله را به شور گذاشت..
هر کس طرحی ارائه داد تا این که دلقک شاه گفت :
برای تشخیص تنبل ها ی حقیقی همه را به حمامی ببرید و منافذ حمام را ببندید و آتش حمام را به تدریج تند کنید .
تنبل نماها تاب حرارت ندارند و از حمام بیرون میروند و تنبل های حقیقی در حمام میمانند .
شاه این تدبیر را پسندید و آن را به اجرا درآورد.
تنبل نماها یک به یک از حمام فرار کردند.
فقط دو نفر باقی ماندند که روی سنگ های سوزان کف حمام خوابیده بودند.
یکی ناله می کرد و می گفت: آخ سوختم، آخ سوختم.
دیگری حال ناله و فریاد هم نداشت و تنها گاهی با صدای ضعیف می گفت:
بگو رفیقم هم سوخت!