شاعر معاصر وغزل سرای ایران سیمین بهبهانی امروز در سن 88 سالگی در گذشت .این شیر زن از مفاخر سرزمین ایران وادبیات جهان


بود .


روح بلند بانوی غزل به اسمان پر کشید واین دنیا را در سوگ فرو برد . مصیبت وارده را تسلیت میگویم


///////////////////////////

سیمین خلیلی معروف به «سیمین بهبهانی» فرزند عباس و حاج میرزا حسین حاج میرزاخلیل مشهور به میرزا حسین خلیلی تهرانی که از رهبران مشروطه بود

عموی پدر او و علامه ملاعلی رازی خلیلی تهرانی پدربزرگ اوست.

  پدرش عباس خلیلی به دو زبان فارسی و عربی شعر می‌گفت و حدود ۱۱۰۰ بیت از ابیات شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده بود و در ضمن رمان‌های متعددی را هم به رشته تحریر درآورد که همگی به چاپ رسیدند.

مادر او فخرعظما ارغون دختر مرتضی قلی ارغون از بطن قمر خانم عظمت السلطنه بود.

فخر عظما ارغون فارسی و عربی و فقه و اصول را در مکتبخانه خصوصی خواند و با متون نظم و نثر آشنایی کامل داشت و زبان فرانسه را نیز زیر نظر یک مربی سوئیسی آموخت.

او همچنین از زنان پیشرو و از شاعران موفق زمان خود بود و در انجمن نسوان وطن‌خواه عضویت داشت و مدتی هم سردبیر روزنامه آینده ایران بود.

او همچنین عضو کانون بانوان و حزب دموکرات بود و به عنوان معلم زبان فرانسه در آموزش و پرورش خدمت می‌کرد.

 

سیمین بهبهانی ابتدا با حسن بهبهانی ازدواج کرد و به نام خانوادگی همسر خود شناخته شد ولی پس از وی با منوچهر کوشیار ازدواج نمود. او سال‌ها در آموزش و پرورش با سمت دبیری کار کرد.

او در سال ۱۳۳۷ وارد دانشکده حقوق شد، حال آنکه در رشته ادبیات نیز قبول شده بود. در همان دوران دانشجویی بود که با منوچهر کوشیار آشنا شد و با او ازدواج کرد. سیمین بهبهانی سی سال-از سال ۱۳۳۰ تا سال ۱۳۶۰- تنها به تدریس اشتغال داشت و حتی شغلی مرتبط با رشتهٔ حقوق را قبول نکرد.

در ۱۳۴۸ به عضویت شورای شعر و موسیقی در آمد . سیمین بهبهانی ، هوشنگ ابتهاج ، نادر نادرپور ، یدالله رویایی ، بیژن جلالی و فریدون مشیری این شورا را اداره می‌کردند .

در سال ۱۳۵۷ عضویت در کانون نویسندگان ایران را پذیرفت .

در ۱۳۷۸ سازمان جهانی حقوق بشر در برلین مدال کارل فون اوسی یتسکی را به سیمین بهبهانی اهدا کرد . در همین سال نیز جایزه لیلیان هیلمن / داشیل هامت را سازمان نظارت بر حقوق بشر (HRW) به وی اعطا کرد.



من با تو ام ای رفیق ! با تو                همراه تو پیش می نهم گام



در شادی تو شریک هستم                  بر جام می تو می زنم جام

من با تو ام ای رفیق ! با تو                دیری ست که با تو عهد بستم

 همگام تو ام ،‌ بکش به راهم             همپای تو ام ، بگیر دستم

پیوند گذشته های پر رنج                  اینسان به توام نموده نزدیک

 هم بند تو بوده ام زمانی                  در یک قفس سیاه و تاریک

رنجی که تو برده ای ز غولان           بر چهر من است نقش بسته

 زخمی که تو خورده ای ز دیوان        بنگر که به قلب من نشسته

 تو یک نفری ... نه !‌ بیشماری         هر سو که نظر کنم ، تو هستی

یک جمع به هم گرفته پیوند              یک جبهه ی سخت بی شکستی

زردی ؟ نه !‌ سفید ؟ نه !‌ سیه ، نه       بالاتری از نژاد و از رنگ

تو هر کسی و ز هر کجایی              من با تو ، تو با منی هماهنگ