دوال پا :
در اسطورهشناسی ایرانی دوالپا مصداق آدم سمجی است که به هر دلیل به حق یا ناحق به جایی یا کسی میچسبد و آنجا را رها نمیکند،
چنانکه وقتی بچهای سماجت میکند و به مادر اصرار میورزد، مادر به او میگوید:
«چرا مثل دوالپا به من چسبیدهای؟!»
در افسانهها راه چارۀ رهایی از دست دوالپا مست کردن او دانسته شدهاست.
دوالپا در افسانههای ایرانی اینگونه توصیف شده:
«موجود به ظاهر بدبخت و ذلیل و زبونی است که به راه مردمان نشیند و نوحه و گریه آنچنان سر دهد که دل سنگ به ناتوانی او رحم آورَد.
چون گذرندهای بر او بگذرد و از او سبب اندوه بپرسد، گوید: ب
یمارم و کسی نیست مرا به خانهام که در این نزدیکی است برساند؛
و عابر چون گوید:
بیا تو را کمک کنم، دوالپا بر گُردهٔ عابر بنشیند و پاهای ت تسمه مانند چهلمتری خود را که زیر بدن پنهان کرده بود گشوده گِرداگِردِ بدن عابر چنان بپیچد و استوار کند که عابر را تا پایان عمر از دست او خلاصی نباشد.»
در کتاب سندباد بحری توصیفی اینگونه از دوالپا دیده میشود:
«دوالپا پیرمردی است که دم جاده نشسته گریه میکند و هر رهگذری که میرسد به او التماس کرده میگوید مرا کول بگیر،
از روی نهر آب رد کن.
هر کس او را کول بکند یکمرتبه سه ذرع پا مانند مار از شکمش درآمده دور آن کس میپیچد و با دستهایش محکم او را گرفته فرمان میدهد: کار بکن بده به من. برای اینکه از شر او آسوده بشوند باید او را مست کرد.»