برای که زنگها به صدا در می آیند
ارنست همینگوی در سال1899 در اوک پارک
بیرون شیگاگو دیده به جهان گشود .پدرش پزشک و مادرش خانه دار و سخت پابند
مذهب بود. ارنست میان شش فرزند دومین پسر خانواده بود. مطالبی که خودش در
مورد زندگی نامش نوشته می گوید :
پدر و مادرم به طور کلی باهم هیچ توافق اخلاقی نداشتند و از این لحاظ خانواده ما و به خصوص من دچار گرفتاری و ناراحتی بودیم.
مادرش علاقه مند بود که پسرش اهل کلیسا و
خواننده سرودهای مذهبی باشد اما پدرش به ماهیگیری علاقه مند بود . چوب و
تور ماهیگیری به دستش میداد تا تمرین ماهیگیری کند.
روزنامه ی مدرسه نخستین بازتاب
اندیشه او شد. ارنست همچنان می نوشت اما بیشتر آنها را جز به یکی دو دوست
صمیمی نشان نمی داد. دوره ی دبیرستان را در مدرسه عالی اوک پارک به پایان
برد تا اینکه دوران تحول او از سال 1917 شروع شد. همینگوی کوشید که وارد
ارتش شود و سرانجام موفق شد و با احساس شور انگیزی وارد جبهه شد.
در سال 1921 ارنست با دختری به نام هدلی
ریچاردسون که او هم روزنامه نگار بود ازدواج کرد و در سال 1922 هر دو عازم
جنگ یونان و ترکیه شدند و همینگوی در آنجا دنبال دوستانی میگشت که سرانجام
با ازرا پوند و جمیز جویس آشنا شدند و این دو دوست همینگوی را تشویق به چاپ
کتاب هایش کردند. به سال 1927 از همسرش هدلی جدا شد ارنست در مورد همسرش
میگوید :
از اول درست نبود هر دو با وجود اشتراک راه و کار دو برداشت از
زندگی داشتیم . من در وجودش دنبال فداکاری بودم و او دنبال هوس ها بلند
پروازیها ی خودش بود و با خود عهد بست که دیگر ازدواج نخواهد کرد. اما با
تعجب او با زن دیگری دوست شد و در سال 1927 ازدواج کردند.
این زن نامش پولین بود و در مجله مشهور
ووگ کار میکرد در سال 1923 سه داستان و ده شعر او توسط یکی از ناشرین
فرانسه در پاریس منتشر شد و او را به اوج شهرت رساند در این حال همینگوی از
زندگی خود ناراضی بود و میگفت :
نوشتن نمی تواند برای من پشتوانه زندگی
باشد . و از روزی که نوشتم نتوانسته ام زخمی از زخم های مالی زندگی ام را
درمان کنم . یا من به درد نوشتم نمی خورم یا مردم به درد خواندن .......
. در سال 1940
دومین همسرش هم از او قطع پیوند کرد در مورد گسستن این پیوند می گوید :
باید
اعتراف کنم که همسر دومم چیزهایی از من نگرفت که همسر اولم هم آنها را به
من رایگان نمی بخشید هنوز زن های آمریکایی مطلوب زندگی نشده اند ......
در سال 1940 کتاب برای که زنگ ها به
صدا در می رآیند را انتشار کرد. در همین سال بود که برای سومین بار با زنی
به نام مارتالوگن که نویسنده بود ازدواج کرد . این ازدواج چند سالی دوام
نیافت و باز مثل ازدواج قبلی همینگوی به طلاق انجامید. برای چهارمین بار
همینگوی با زنی به نام ماری دالش ازدواج کرد و این آخرین همسر ارنست
همینگوی و بسیار خوش گذران بود.
همینگوی در سال 1952 کتاب پیر مرد و
دریا را نوشت و این سال برای همینگوی سال خوشی بود همینگوی در این سال
جایزه نوبل ادبی را به خاطر همه کارهایش و کتاب معروفش پیرمرد و دریا
دریافت نمود. داستان پیرمرد و دریا از این جا شروع می شود که یک پیرمرد صید
کننده ی ماهی به بدشانسی بر میخورد و هر روز که به صید ماهی می رود دست
خالی بر میگرد در حالی که بقیه صیادان ماهی صید میکردند و کم کم پسرکی که
با پیرمرد همراه بوده است پدر و مادرش او را از پیرمرو جدا میکنند به خاطر
بدشانسی پیرمرد که ماهی صید نمی کند و در کنار صیاد دیگر مشغول به کار
میشود. نکته ی قابل توجه داستان این است که پیرمرد هیچ وقت از کار خودش نا
امید نمی شود و هر روز به صید ادامه میدهد هر چند که دست خالی برمیگشت
و......
ال 1961 سال خاموشی همینگوی بود به این گونه که وی در این سال با گلوله تفنگ خودش با زندگی بدرود گفت . آثار وی به شرح زیر است :
1- مردان بی زن
2- زندگی خوش و کوتاه فرانسیس مکومبر
3- برف های کلیمانجارو
4- فیستا
5- وداع با اسلحه
6- داشتن و نداشتن
7- برای که زنگ ها به صدا در می آید
8- آنسوی رودخانه و میان درختان
9- جزایری در جویبار
10- سیلاب های بهاری
11- مرگ پس از نیمروز
12 – تپه های سبز آفریقا
13- جشن ناپایدار
14- ستون پنجم
15- آدم کش ها
16- خورشید همچنان میدمد
17 – پیرمرد و دریا
18- در زمان ما
19- پرنده چیزی نمی برد
20- کلبه سرخپوستان
21- مردم در جنگ
22- سه داستان و ده شعر