به او نسبت چم می دادند یعنی پیر نشدنی و همیشه جوان زیبایی وصف ناپذیبری داشت
آذر میدخت دختر دیگر خسرو پرویز بود- دو تن از دختران خسروپرویز به نامهای پوراندخت و آذرمیدخت به پادشاهی رسیدند- در سال 631 میلادی پس از "گشتاسب بنده" در جریان هرج و مرجی که بر کشور ایران حاکم بود توسط بزرگان کشوربه شاهنشاهی ایران منصوب شد. آذرمیدخت (آزرمیدخت) سی و دومین پادشاه ساسانی بود وی همانند خواهرش پوران دخت زنی با کفایت و لایق بود .
دو دختر از یک پادشاه، در بدترین شرایط زمانی بر تخت پادشاهی نشستند.تفکرات این دو خواهر تا چه حد مترقی و پیشرفته بوده است. زمانیکه مردان بر تخت نشسته، به دنبال خونریزی و جنگ و
گاهاً زیادهخواهی های شخصی بودند این زنان سخن از عدالت و برابری
میگفتند...
تفکرات این دو خواهر تا حدی مترقی و پیشرفته بود و پادشاهان مرد همه اش به دنبال خونریزی و جنگ و زیادخواهی بودند در حالی که این دو خواهر ا ز عدالت و برابری سخن می گفتند آن هم آن زمان... واسه همین زمانی کوتاه بر تخت شاهی نشستند و بسیاری با آنان به مخالفت برمیخاستند و این دو خواهر قربانی انتقام جویی ها شدند و فرصت نیافتند به بسیاری از آرمان های خود برسند
آذر میدخت در سال 631 میلادی پس از
"گشتاسب بنده" در جریان هرج و مرجی که بر کشور ایران حاکم بود توسط بزرگان
کشوربه شاهنشاهی ایران منصوب شد. آذرمیدخت (آزرمیدخت) سی و دومین پادشاه
ساسانی بود وی همانند خواهرش پوران دخت زنی با کفایت و لایق بود .
او برخلاف پادشاهان جاهطلب و خودخواه پیشین، خطر را پیشبینی میکرد و
میدانست اگر ناعدالتی و ظلم چون گذشته ادامه یابد کشور به سوی نابودی
میرود، از اینرو بزرگان را به حضور پذیرفت و به آنان گفت: «همه کارها را
باید بر داد و آئین کنیم تا مردم در آسایش و رفاه قرار گیرند.»
او زنی با کیاست بود و به خوبی بر اوضاع نابسامان ایران در آن برهه آگاهی
داشت، لذا برای برقراری آرامش در دربار آشفته زمان ساسانیان و برای جلوگیری
از اغتشاشات داخلی گفت: «هرکس دوستدار من و نسبت به من وفادار باشد در
پناه من خواهد بود و هرکس از پیمانم بگذرد سرش را بریده و بر دارش خواهم زد
.»
دوران فرمانروایی وی بسیار کوتاهمدت بود ولی در همین زمان اندک اقتدار
فوقالعاده او در امر کشورداری باعث شد ایران آشفته آن زمان برای مدتی در
آرامش و امنیت به سر برد.
هنوز مدت زیادی از فرمانروایی او نگذشته بود که «فرخ هرمزد» را که میخواست
وی را به زور به عقد خویش در آورد با نیرنگ به دام هلاکت انداخت، سپس پسر
فرخ هرمزد «رستم فرخ هرمزد» به خونخواهی پدر به جنگ وی رفت. آذر میدخت در
جنگ شکست خورد. پس از شکست وی، رستم با قصاوت تمام، ابتدا چشمانش را کور
کرد و سپس او را کشت.