بهرام گور
پسر یزد گرد
پادشاهی دلیر و جنگجو
وزیر با تجربه و با هوشش مهر نرسی
درگذشت در حال شکار در سال 439 درحالی که با اسب دنبال گورخر می کرد در باتلاق افتاد و مرد
مادرش شوشاندخت

//////////

بهرام پادشاهی دلیر و جنگجو بود. داستان‌های بسیاری را به او نسبت می‌دهند. نظامی گنجوی داستان لشکرکشی بهرام را بی جنگ و خونریزی می‌داند، او چنین می‌گوید که بهرام شرط گذاشت که تاج شاهی در میان دو شیر نهند و هر که توانست تاج از میان دوشیر برگیرد، همانا پادشاهی او را سزد. شاه خودخوانده از این کار سرباز زد و بهرام را به تنهایی به این کار واداشتند، او نیز پس از نبرد با دو شیر تاج شاهی را از آن خویش ساخت.

آوردن کولیان از هند  به ایران را از کارهای او می‌دانند. او این کار را برای شادمان کردن مردم انجام داده بود زیرا کولیان نوازندگان و رقصندگان توانایی بودند. شادروان دهخدا ایشان را لولی می‌خواند و در این باره چنین آورده‌است:در تاریخ ایران، نام لولیان نخست، در داستان‌های مربوط به روزگار ساسانیان آمده‌است، نوشته‌اند که بهرام گور از شنگل یا شنگلت یا شبرمه پادشاه هند، خواست تا گروهی از آنان را از هند به ایران گسیل دارد.

////////
/////////

یزدگرد سه پسر داشت    شاپور   /    بهرام   /  نرسی

هیچ کدام به هنگام مرگ پدر در پایتخت نبودند.

  شاپور شهریار  ارمنستان    و در ارمنستان بود. نرسی شهریار  خراسان     در نیشابور بود و بهرام در حیره بود.

مادر بهرام، شوشاندخت نام داشت که دختر راس الجالوت زمانه رهبر یهودیان بود.

وایت هائی که منشأ آن عربها بوده‌اند، گوید که بهرام از کودکی به نعمان منذِر امیر عرب حیره سپرده شده بود تا نزد او پرورش یابد.

بنابر این روایات، بهرام در هفتمین ساعت روز هرمزد از ماه فروردین به دنیا آمد و  اخترشناسان     به یزدگرد گفتند که او در آینده شاهنشاه ایران خواهد شد، ولی پیش از آن هنگام در زمینی خارج از خاک ایران به سر خواهد برد.

در نتیجه،  هرمز   او را پس از تولدش به منذر سپرد و دایه‌ها و مربیانی را با او روانه حیره کرد تا او را به شیوهٔ دربار ایران پرورش دهند.

هرمز به این منظور دستور داد تا در حیره  کاخی به نام خورناگ برای بهرام ساختند (عربها این کاخ را خورنق نامیدند و افسانه‌های بسیاری درباره‌اش ساختند که بعدها وارد کتاب ها شده است).


رسم شاهان ساسانی آن بود که شاهپوران را به کشورهای خودمختار اطرافِ ایران می‌فرستادند تا آن سرزمین را با خودمختاری اداره کنند و از سنین نوجوانی راه و رسم کشورداری را بیاموزند؛ چنانکه بعضی از شاهپوران فرماندار کوشان می‌شدند که در شرق کشور در همسایگی    هندوستان بود و شامل پیشاور و قندهار و شمال بلوچستان  پاکستان    کنونی بود؛ بعضی فرماندار الان (کشورِ آذربایجان کنونی) می‌شدند و لقبشان الا نشاه بود؛

بعضی فرماندار خوارزم (اکنون شمال ازبکستان  و ترکمنستان   ) می‌شدند و خوارزمشاه لقب داشتند؛ و بعضی فرماندار  کرمان   می‌شدند که سراسر ملک کرمان (اکنون  بلوچستان    ایران و پاکستان) را نیز شامل می‌شد، و کرمانشاه خوانده می‌شدند. حضور بهرام در حیره به این معنا بوده و آنچه عربها در این باره گفته اند، افسانه‌است.


مغان و بزرگان کشور که از سیاست های  یزدگرد اول   ناخشنود بودند، مایل نبودند که پادشاهی در کسی از پسرانِ او ادامه یابد و یکی از ساسانیان را که خسرو نام داشت، به سلطنت نشاندند.

شاپور پس از دریافت خبر مرگ پدرش از ارمنستان به سوی پایتخت حرکت کرد، ولی بزرگانِ هوادار خسرو وسائلی انگیختند و او را در راه از میان برداشتند. اما پسر دیگرش بهرام به حمایت بخشی از سپهداران و به کمک سپاهیان پادگان حیره به سوی تیسپون حرکت کرد. 


پس از مذاکرات فراوان تصمیم بر آن شد که پادشاهی به بهرام واگذار شود


پادشاهان   ساسانی در شکار    شیر  /ببر  /پلنگ   هارت فراوان داشتند. و همواره شکار درندگان در آیین آنان بوده که موجب تقویت قوای جنگی ایشان می‌شده. همچنین    بشقابهای به جای مانده از دوره ی ساسانی که این    خسروان  را در هنگام شکار و نبرد با حیواناتی همچون؛   قوچ گوزن گورخر    گراز    شیر   پلنگ       و... به تصویر کشیده


به دلیل علاقه اش  و مهارتش در شکار گورخر به او بهرام گور میگفتند .


بهرام زمام امور را به بزرگان دولت واگذار و در امور کشور دخالت نمی‌کرد. در میان صاحبان مراتب آن زمان که از حیث قدرت و نفوذ رتبهٔ نخست را داشت  مهر نرسی     یا (مهرنرسه) بود که لقب و عنوان هزار بندگ (صاحب هزار غلام)را داشت. نسب او به خانوادهٔ سپندیاذ یکی از هفت خاندان ممتاز دوران ساسانی

مؤرخان عرب و ایرانی او را مردی هوشمند و دانا و صاحب تدبیر شمرده‌اند ولی مؤلفین عیسوی به جهت توجهی که این وزیر به دیانت زرتشتی داشت، نسبت به او کینه ورزیده و او را خائن و دو رو و بی‌رحم خوانده‌اند.

جنگ با اقوام شمالی و شرقی ایران

جنگ با بیزانس

حمله به هند

در سال ۴۳۹ میلادی در منطقه  آسپاس   فارس در حالیکه با اسب دنبال گورخر بود در باتلاق فرو رفت