سنگ صبور

خدایا در تمام مراحل زندگی کمک حالمان باش

حکایت است که :

یک مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود. 

او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه می‌کرد. 

گدایی از آنجا می‌گذشت، 

از مرد عرب پرسید: 

چرا گریه می‌کنی؟ 

عرب گفت: 

این سگ وفادار من، پیش چشمم جان می‌دهد. 

این سگ روزها برایم شکار می‌کرد و شب‌ها نگهبان من بود و دزدان را فراری می‌داد. 

گدا پرسید: 

بیماری سگ چیست؟ 

آیا زخم دارد؟ 

عرب گفت: 

نه از گرسنگی می‌میرد. 

گدا گفت: 

صبر کن، خداوند به صابران پاداش می‌دهد.

گدا یک کیسه پر در دست مرد عرب دید.

 پرسید در این کیسه چه داری؟ 

عرب گفت:

 نان و غذا برای خوردن. گدا گفت: چرا به سگ نمی‌دهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟

عرب گفت: 

نان‌ها را از سگم بیشتر دوست دارم. 

برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانی است. 

برای سگم هر چه بخواهد گریه می‌کنم. 

گدا گفت: خاک بر سر تو! اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. 

نان از خاک است ولی اشک از خون دل.



--------------------------------------


سقراط از حکمای یونان،

 زنی بداخلاق داشت. 

روزی آن زن نشسته با نهایت بدخویی مشغول لباس شستن بود و در حین کار به سقراط دشنام می‌داد. حکیم از طریق حکمت، مروت و بردباری دم برنمی‌آورد و سکوت اختیار کرده بود.


آرامش سقراط خشم همسرش را بیشتر می‌کرد به حدی که تشت را که پر از کف صابون بود بر سر و روی سقراط ریخت. 

ولی سقراط همچنان خونسرد بود. 

حاضران به حکیم اعتراض کردند که این مقدار تحمل بی‌موقع از شما پسندیده نیست.

 سقراط با لبخند گفت:

 حق با شماست. 

اما اثر غرش رعد و جهیدن برق، آمدن برف و باران است.

۲۲ آذر ۰۲ ، ۰۰:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حکایت نادر شاه افشار و باغبان .....

نادر شاه کبیر در حال قدم زدن در باغش بود که باغبان خسته و ناراضی نزد وی رفت و گفت: 

پادشاه فرق من با وزیرت چیست؟ 

من باید این‌گونه زحمت بکشم و عرق بریزم ولی او در ناز و نعمت زندگی می‌کند و از روزگارش لذت می‌برد.

نادر شاه کمی فکر کرد و دستور داد باغبان و وزیرش به قصر بیایند. 

هر دو آمدند. 

نادر شاه گفت: در گوشه باغ گربه‌ای زایمان کرده بروید و ببینید چند بچه به دنیا آورده.

هردو به باغ رفتند و پس از بررسی نزد شاه برگشتند و گزارش خودرا اعلام نمودند.

ابتدا باغبان گفت: 

پادشاها من آن گربه‌ها را دیدم سه بچه گربه زیبا زایمان کرده.

سپس نوبت به وزیر رسید. 

وی برگه‌ای باز کرد و از روی نوشته‌هایش شروع به خواندن کرد: 

پادشاها من به دستور شما به ضلع جنوب غربی باغ رفتم و در زیر درخت توت آن گربه سفید را دیدم، او سه بچه به دنیا آورده که دوتای آنها نر و یکی ماده است؛ نرها یکی سفید و دیگری سیاه و سفید است.

 بچه گربه ماده، خاکستری رنگ است. 

حدوداً یک‌ماهه هستند. 

من بصورت مخفی مادر را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم آشپز هر روز اضافه غذاها را به مادر گربه‌ها می‌دهد و این‌گونه بچه گربه‌ها از شیر مادرشان تغذیه می‌کنند. 

همچنین چشم چپ بچه گربه ماده عفونت نموده که ممکن است برایش مشکل‌ساز شود.

نادر شاه رو به باغبان کرد و گفت این است که تو باغبان شده‌ای و ایشان وزیر.


۲۲ آذر ۰۲ ، ۰۰:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حکایت ملک شاه سلجوثی و عابد.....

ملکشاه سلجوقی و عابد

سلطان سلجوقی بر عابدی گوشه‌نشین و عزلت‌گزین وارد شد. 


حکیم سرگرم مطالعه بود و سر بر نداشت و به ملکشاه تواضع نکرد، بدان سان که سلطان به خشم اندر شد و به او گفت: آیا تو نمی‌دانی من کیستم؟ 

من آن سلطان مقتدری هستم که فلان گردن‌کش را به خواری کشتم و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم و کشوری را به تصرف در آوردم.

حکیم خندید و گفت: 

من نیرومندتر از تو هستم، زیرا من کسی را کشته‌ام که تو اسیر چنگال بی‌رحم او هستی.

شاه با تحیر پرسید: او کیست؟

حکیم گفت: 

آن نفس است. 

من نفس خود را کشته‌ام و تو هنوز اسیر نفس اماره خود هستی و اگر اسیر نبودی از من نمی‌خواستی که پیش پای تو به خاک افتم و عبادت خدا بشکنم و ستایش کسی را کنم که چون من انسان است.

شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد و عذر خطای گذشته خود را خواست.


۲۲ آذر ۰۲ ، ۰۰:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حاتم طایی و مرد بخشنده ....

از حاتم پرسیدند: بخشنده‌تر از خود دیده‌ای؟

گفت:آری! مردی که دارایی‌اش تنها دو گوسفند بود. یکی را شب برایم ذبح کرد. 

از طعم جگرش تعریف کردم. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد.

گفتند: تو چه کردی؟

گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم.

گفتند: پس تو بخشنده‌تری.

گفت: 

نه! 

چون او هرچه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم.

۲۲ آذر ۰۲ ، ۰۰:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حکایت سلیم جواهری و دول پا ......

اگر دوست دارید بیشتر با دول پا آشنا شوید میتوانید سریال عطار نیشابوری را  ببینید . 

بسیار شیرین و جذاب است .

دیدن این سریال جذاب و اموزنده را میتوانید در شبکه های خانگی  تماشا کنید .

ببینید عطار چه میکشد از دست دول پا و چگونه از دستش خلاص میشود . 


ادامه مطلب...
۲۲ آذر ۰۲ ، ۰۰:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دوال پا چیست :

دوال پا :

در اسطوره‌شناسی ایرانی دوال‌پا مصداق آدم سمجی است که به هر دلیل به حق یا ناحق به جایی یا کسی می‌چسبد و آن‌جا را رها نمی‌کند، 

چنان‌که وقتی بچه‌ای سماجت می‌کند و به مادر اصرار می‌ورزد، مادر به او می‌گوید: 

«چرا مثل دوال‌پا به من چسبیده‌ای؟!»

 در افسانه‌ها راه چارۀ رهایی از دست دوال‌پا مست کردن او دانسته شده‌است.

دوال‌پا در افسانه‌های ایرانی این‌گونه توصیف شده: 

«موجود به ظاهر بدبخت و ذلیل و زبونی است که به راه مردمان نشیند و نوحه و گریه آن‌چنان سر دهد که دل سنگ به ناتوانی او رحم آورَد. 

چون گذرنده‌ای بر او بگذرد و از او سبب اندوه بپرسد، گوید: ب

یمارم و کسی نیست مرا به خانه‌ام که در این نزدیکی است برساند؛ 

و عابر چون گوید: 

بیا تو را کمک کنم، دوال‌پا بر گُردهٔ عابر بنشیند و پاهای    ت تسمه مانند چهل‌متری خود را که زیر بدن پنهان کرده بود گشوده گِرداگِردِ بدن عابر چنان بپیچد و استوار کند که عابر را تا پایان عمر از دست او خلاصی نباشد.»

در کتاب سندباد بحری توصیفی این‌گونه از دوال‌پا دیده می‌شود: 

«دوال‌پا پیرمردی است که دم جاده نشسته گریه می‌کند و هر رهگذری که می‌رسد به او التماس کرده می‌گوید مرا کول بگیر، 

از روی نهر آب رد کن. 

هر کس او را کول بکند یک‌مرتبه سه ذرع پا مانند مار از شکمش درآمده دور آن کس می‌پیچد و با دست‌هایش محکم او را گرفته فرمان می‌دهد: کار بکن بده به من. برای این‌که از شر او آسوده بشوند باید او را مست کرد.»

۲۲ آذر ۰۲ ، ۰۰:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بیتا فرهی :

  1. بیتا فرهی روحش شاد و یادش گرامی


  پزشگی 100

ادامه مطلب...
۲۲ آذر ۰۲ ، ۰۰:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پیپ استالین

پیپ استالین

در روزگاری نه چندان دور یک هیات از گرجستان برای ملاقات با استالین به مسکو آمده بودند. پس از جلسه استالین متوجه شد که پیپش گم شده است و به همین خاطر از رییس کا.گ.ب خواست تا ببیند آیا کسی از هیات گرجستانی پیپ او را برداشته است یا نه؟
پس از چند ساعت استالین پیپش را در کشوی میزش پیدا کرد و از رییس کا.گ.ب خواست که هیات گرجی را آزاد کند.
اما رییس کا.گ.ب گفت: متاسفم رفیق، تقریبا نصف هیات اقرار کرده اند که پیپ را برداشته اند و تعدادی هم موقع بازجویی مرده اند.



ادامه مطلب...
۲۱ آذر ۰۲ ، ۲۳:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حمیرا بانوی آواز ایران

پروانه امین افشاری با نام هنری حمیرا زاده ی تهران 

هنرمندی مهربان که در جوانی هم از ارث محروم شد و هم از خانواده طرد شد .
پدرش به شدت ثروتمند بود اما حمیرا را حمایت نکرد .
 حمیرا سه بار ازدواج کرد . در زندگی زناشوئی شانس نداشت  .
او بعد از انقلاب :
با گریم پیرزن و با ترسی که در دل داشت خاک ایران را ترک کرد .
به تومور مغزی مبتلا شد اما به طور معجزه آسایی در بیمارستان  نجات پیدا کرد . 
26 اسفند 1323 در یک خانواده ثروتمند به دنیا آمد . نامش را پروانه گذاشتند . اصالت آذری دارند .پدرش از زمین داران بزرگ آذربایجان بود 
پدرش 150 روستا داشت
ازدواج اولش در نوجوانی اتفاق افتاد .شوهر اولش فردی تحصیل کرده بود که به تازگی از المان برگشته بود .
پدر حمیرا به هیچ عنوان اجازه نمیداد دخترش پا به عرصه ی موسیقی بگذارد . تاسف  شدیدی داشت . 

حمیرا در 16 سالگی با نام نویسی در آزمون صدا تست داد و صدای حمیرا شانزده ساله  باعث حیرت و تحسین اعضای رادیو شد .

و تحت آموزش علی تجویدی و ملوک ضرابی قرار گرفت .او دو سال بعد در  18 سالگی به یک خواننده خوب تبدیل شد . 
اوایل 40  صبرم عطا کن را اجرا کرد . 

وقتی که صدای حمیرا را از رادیو شنید پدرش شناخت و تمام صفحات موجود در بازار تهران  خرید ودر خانه ی خودش انبار کرد تا کسی صدای دخترش را نشنود . حمیرا که خشم پدرش را دیده بود دست ازموسیقی کشید اما یک سال بعد یک سفر اروپایی برای پدرش پیش اومد .حمیرا حمایت مادرش را داشت .به موسیقی ادامه داد . دومین اثرش ترانه ای بود به نام سرگردان نام گرفت و بلافاصله قطعه ی بعدی به نام پشیمانم منتشر شد . 
پدر که برگشت با شنیدن اثر جدید دخترش او را از خانه طرد و از ارث محروم کرد . حمیرا از همسر اولش جدا و خشم پدرش را دیده بود مدتی را در خانه ی پسر عمویش که همسر هما میر افشار بود سپری کرد . تا با استاد پرویز یاحقی ازدواج کرد . 
بانو حمیرا هشت سال با پرویز یاحقی زندگی کرد و در این مدت اثار موندگاری اجرا کرد . از پرویز یاحقی هم جدا شد و ارتباطشان قطع شد . 
بعد با یک تاجر ازدواج کرد . 
پس ار انقلاب به دادگاه احزار شد و مورد مواخذه قرار گرفت . 
همسر سومش تاجر کراوات بود پس از انقلاب عملا بیکار شد . حمیرا تا اواسط سال شصت خورشیدی در تهران ماند .
به ناچار در اواخر سال 1360 به تنهایی و به صورت ناشناس  با گریم صورتش در  غالب یک پیرزن به همراه دختر دو ساله اش خاک ایران را برای همیشه ترک کرد . 
از افغانستان به پاکستان بعد به اسپانیا و بعد از اون به کاستاریکا رفت . 
او در کاستاریکا دچار افسردگی شدید شد به طوری که به مدت یک سال تحت درمان روان پزشگ بود . 
شوهرش بدون توجه به همسر و فرزندش مستقیما به آمریکا سفر کرده بود .
حمیرا به کمک هما میر افشار به کالیفرنیا مهاجرت کرد .با حمایت احمد مسعود کار هنریش را از سر گرفت .
سال 78 تومور مغزی گرفت و به طور معجزه  نجات پیدا کرد . نوه اش را بسیار دوست دارد و امیدش برای ادامه زندگیش است 
مردم را عاشقانه دوست دارم . با عشق آنها معروف شدم .
من یک بار عاشق شدم و صبرم عطا کن و خانه ام را میخواهم و ... را برای عشقم خوانده ام .در زندگی زناشویی شانسی نداشتم . 
دو دختر دارد که عین گل از مادرشان نگهداری میکنند .


۱۳ تیر ۰۲ ، ۱۴:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مجله پزشگی :

دلایل خشگی مغز :

عدم رعایت اصول شش گانه : 


1 ) تنفس مناسب 

رسیدن  هوای سالم به داخل بدن بسیار حاِِیز اهمیت است و نقش آلودگی هوا در خشگی مغز واضح است 


2) خوردن آشامیدن :

در صورت زیاده روی و عادت به مصرف موادی مانند مرغ صنعتی گوشت گاو و فست فودها باعث خشگی مغز میشود 

 

3) خواب و بیداری :

افرادی که دیر به رختخواب میروند و ساعت خواب منطم در طول شبانه روز ندارند خشگی مغز را تجربه میکنند .


4 ) ورزش :

کسانی که تحت هیچ عنوان اهل ورزش و فعالیت بدنی نیستند دچار خشگی مغز میشوند . 


5 ) یبوست :

یبوست باعث میشود سموم مختلف در بدن باقی بمانند و در پی وجود سم خشگی مغز را مشاهده میکنیم 


6) اعراض نفسانی :

کسانی که خود را با حرص نگرانی عصبانیت و استرس بیش از حد روبه رو میکنند 

بیشتر در معرض خشگی مغز قرار میگیرند .


برای مثال :

استرس بیش از حد در باره ویروس کرونا افراد را با خشکی مغز مواجه میکند . 

همچنین نقش ترس بیش از حد خشگی مغز بسیار تاثیرگذار است 


۱۳ تیر ۰۲ ، ۱۴:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰